@ @ @ Gap Do3tane @ @ @

دوست داشتنیها را باید نوشت

@ @ @ Gap Do3tane @ @ @

دوست داشتنیها را باید نوشت

الهم صل علی محمد و آل محمد

۲۷ مطلب با موضوع «گپ دوستانه» ثبت شده است

آبروی کوروشُ نبریم !ب نقل از ... ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﭘﺮﭼﻢ ﻭﺻﻞ می کرﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺤﺮﻡ ﯾﻪ ﭘﺮﺍﯾﺪ ﻣﺸﮑﯽ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﯾﻪ ﭘﺴﺮﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﺗﻤﺴﺨﺮ آمیزی ﮔﻔﺖ: ﺩﺍﺩﺍش! ﺷﻤﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﯿﺌﺘﯽ ﻫﺴﺘﯿﻦ ؟ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﮔﻪ فک کنم نمیدونمﮔﻔﺖ: ﭘﺲ ﺭﯾﺶ ﮐﻠﻪ ﻗﻨﺪﯾﺖ ﮐﻮ؟! ﺗﺴﺒﯿﺤﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺯﯾﺮ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻧﻤﺎﺩ ﻫﺨﺎﻣﻨﺸﯽ ﺯﺩﻩ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﻋﻘﺐ هم آرم ﻓﺮﻭﻫﺮ چسبوندﻩ ﻭ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻫﻔتاد ﻗﻠﻢ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻨﺎﺭﺷﻪ!ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺍﯾﻨﺎ ﭼﯿﻪ ﺭﻭی ﺷﯿﺸﻪ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪﯾﺪ؟ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻨﺎ ﻧﻤﺎﺩ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﮐﺒﯿﺮ ﻭ ﺯﺭﺗﺸه ﻭ نشون دنده ﻧﮋﺍﺩ ﺯﻻﻟ ﭘﺎﮎ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﻣﻨﻪﮔﻔﺘﻢ: ﻭﺍﻻ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯿﺎﺩ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺯﯾﺮ ﺍﺑﺮﻭ ﺑﺮ ﻧﻤﯿﺪﺍﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﯽ!ﮐﻮﺭﻭﺵ ﻫﻢ ﺭﯾﺶ ﻭ ﺳﯿﺒﯿﻞ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﻧﺪﺍﺭﯼ!ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺑﯿﻨﯿش را ﻧﻮﮎ ﺑﺎﻻ ﻋﻤﻞ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎ عمل ﮐﺮﺩﯼ!ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺗﯿﭙﺶ ﻣﺮﺩﻭﻧﻪ ﺑﻮﺩ… ﺗاتو ﭘﻠﯽ ﺑﻮﯼ ﺭﻭ ﺩﺳﺘﺶ ﻧﺪﺍﺷت!ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﻪ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻣﻠﻞ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ می گذﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﮔﻪ ﺍﻻﻥ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ، حتما ﺩﻡ ﻣﺤﺮﻣﯽ ﺻﺪﺍی ﺿﺒﻂ ﻣﺎﺷﯿﻨش رو ﺯﯾﺎﺩ ﻧمی ﮑرد!ﮐﻮﺭﻭﺵ غیرت داشت و ﺯﻧﺶ ﺗﻮی ﺣﺮﻡﺳﺮﺍﺵ ﺑﻮﺩ ﻧﻪ ﮐﻪ ﺧوﺸﮕﻠﺶ ﮐﻨﻪ ﻗﺮﺵ ﺑﺪﻩ ﺗﻮ ﭼﺸﻢ ﺟﻤﺎﻋﺖ!میشه بگی اصالت کورش رو کی حفظ کرده؟هیچی نگفت؛ بوق زد ﺭﻓﺖ…
free Message
۱۰ آبان ۹۳ ، ۱۷:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
شهید آیت الله دستغیب در کتاب "داستان های شگفت" خود این گونه می نویسد :« زن و شوهری برای زیارت امام حسین (علیه السلام) ساکن کربلا می شوند. روزی مرد وارد قصابی می شود و مقداری گوشت می خرد و به حرم امام حسین (علیه السلام) می رود، بعد از زیارت به خانه برگشته و گوشت را به همسرش می دهد و می گوید آبگوشتی درست کن.ظهر که می شود همسرش به مرد می گوید گوشت نپخته است و مرد می گوید اشکالی ندارد صبر کن تا شب بپزد. شب که می روند سراغ گوشت می بینند گوشت اصلا نپخته است و مرد قصاب را سرزنش می کنند که گوشت بی کیفیت به آنها داده است و می گذارند تا صبح بپزد.صبح بیدار شدند دیدند گوشت هنوز نپخته است.مرد ظرف غذا را می برد قصابی و می گذارد روی میز و می گوید مرد حسابی ما زائر امام حسین (علیه السلام) هستیم بی انصافی است به ما گوشت بی کیفیت بدهی، از دیروز صبح که گوشت را خریدم تا امروز صبح گوشت اصلا نپخته است. قصاب لبخندی زد و به او گفت وقتی گوشت را خریدی مستقیم رفتی داخل حرم امام حسین (علیه السلام) ؟ زائر گفت چطور ؟بله رفتم. قصاب گفت مگر نمی دانی گوشتی که وارد حرم امام حسین (علیه السلام) شود آتش به او کارساز نیست، اگر می دانستم قصد زیارت داری به تو می گفتم. »* یادآور می شوم که در روایات آمده است سوزاندن بدن زائر امام حسین (علیه السلام) بر آتش جهنم حرام است *صَلَّیاللهُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِلله ... صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِلله ... صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِللهوَ عَلی جَدِّکَ وَ اَبیکوَ عَلی اُمِّکَ وَ اَخیکوَ عَلی ذُریَّتک وَ بَنیکوَ عَلی المُستَشهَدینَ فیکوَ رَحمَتُ اللهِ وَ بَرَکاتُه
free Message
۰۹ آبان ۹۳ ، ۰۴:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
چند وقت پیش توی تهران، توی حسینیه ای منبر میرفتم، یه جوونی اومد نزدیک سی سالش. گفت حاج آقا من با شما کار دارم. گفتم بنویس، گفت نوشتنی نیست. گفتم ببین منو قبول داری؟ گفت آره. گفتم من چند ساله با جوونا کار میکنم، کسی که نتونه حرفشو بنویسه بعدشم نمیتونه بگه. یک و دو و سه و چهار کن و بنویس. گفت باشه. فرداشب که اومدیم، یه نامه داد به ما، من بردم خونه، نامه را که خوندم دیدم این همونیه که من در به در دنبالش میگشتم. فرداشب اومد گفت که: چی شد؟ گفتم من نوکروتنم، من میخوام با شما یه چند دقیقه صحبت کنم. وعده کردیم و گفت که: منو چجوری میبینید شما؟ گفتم من نه رمالم نه جادوگرم چی بگم؟ گفت: نه ظاهری، گفتم بچه هیئتی زد زیر گریه گفت: خاک تو سر من کنند، تو اگر بدونی من چه جنایاتی کردم، چه گناهایی کردم. فقط خوب خوبه ای که میتونم بگم از گناهایی که کردم اینه که مادرمو چند بار کتک زدم، پدرمو زدم، دیگه عرق و شراب و کارای دیگه شو، دیگه... گفتم پس الآن اینجوری!!!!! گفت حضرت زهرا دستمو گرفت گفت حاج آقا من سرطانی بودم، سرطانی میدونی یعنی چی؟ گفتم یعنی چی؟ گفت به کسی سرطانی میگن که نه زمان حالیشه، نه مکان، نه شب عاشورا حالیشه، نه تو حسینیه، نه مکان میفهمه گفت من سرطانی بودم یه خونه مجردی با رفیقامون درست کرده بودیم، هرکی هر کی رو جور میکرد تو این خونه مجردی اونجا رختخواب گناه و معصیت... گفت شب عاشورا هرچی زنگ زدم به رفیقام، هیچکدوم در دسترس نبودند نه نمازی، نه حسینی، هیچی میگفتم اینارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه میگفت ماشینو برداشتم برم یه سرکی، چی بهش میگن؟ گشتی بزنم تو راه که میرفتم یه خانمی را دیدم، دخترخانم چادری داشت میرفت حسینیه خلاصه اومدم جلو و سوار ماشینش کردم با هر مکافاتی که بود، میرسونمت و ....ـ خلاصه، بردمش توی اون خانه ی مجردی اینم مثل بید میلرزید و گریه میکرد و میگفت بابا مگه تو غیرت نداری؟ آخه شب عاشوراست!!!! بیا به خاطر امام حسین حیا کن گفتم برو بابا امام حسین کیه؟ اینارو آخوندا درآوردند، این عربها با هم دعواشون شده به ما ربطی نداره گفت توی گریه یه وقت گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حیا کن!!! من این کاره نیستم، من داشتم میرفتم حسینیه! گفتم من فاطمه زهرا هم نمیشناسم، من فقط یه چیز میشناسم: جوانی، جوانی کردن جوانی، گناه جوانی، شهوت اینارو هم هیچ حالیم نیست گفت این خانمه گفت: تو اگر لات هم هستی، غیرت لاتی داری یا نه؟ گفت: چطور؟ _ خودت داری میگی من زمین تا آسمون پر گناهم ، این همه گناه کردی، بیا امشب رو مردونگی لوتی وار ...
free Message
۰۸ آبان ۹۳ ، ۰۴:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
تکه کلام شهید برای مردم ...
free Message
۰۶ آبان ۹۳ ، ۰۵:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
فرارسیدن ماه پیروزی خون بر شمشیر بر همه دوستداران اهلبیت محمد رسول الله تسلیت باد.پیروزی فلسطین بر رژیم صهیونیستی در رمضان ۹۳ نیز جز باخون شهدا مخصوصا خون کودکان فلسطینی بدست نیامد و خواسته های مردم مظلوم را به غاصبان تا دندان مسلح تحمیل کرد این یک واقعیت عینی از پیروزی خون بر شمشیر است که واقع شد.شما را دعوت میکنم به سخنی از آیت الله بهجت :مرحوم بهجت(ره)به جوانان تأکید داشت که:حسینی بشوند نه هیئتی!زیرا اگر گرم هیئت بشویدحسینتان را آنگونه که خوددوست دارید و باب میلتاناست میسازید و هرکس بامیل شمامخالف باشد میگوییدباحسین(ع) مخالف استولی اگر حسینی باشید هیئت و رفتارتان را برمبنای حسین میسازید!هیئتی شدن کاری ندارد کافیست ریش بگذارید و با پیراهن مشکی ازاین هیئت به آن هیئت بروید!حسینی شدن است که مشکلاست.
free Message
۰۴ آبان ۹۳ ، ۰۴:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
لطفا در تصویر بالا دقت کنیدبه نظر شما پشت این ظاهر کدر و یکنواخت ما اسانها دنیای دیگری هست؟؟
free Message
۰۳ آبان ۹۳ ، ۰۷:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
نامه ای از خلبان افسانه ای،شهید «عباس دوران» به همسرشخاتون من ، مهناز خانم گلم سلام بگو که خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمی گیری برای من نبودن تو سخت است ولی چه می شه کرد جنگ جنگ است و زن و بچه هم نمی شناسد.نوشته بودی دلت می خواهد برگردی بوشهر . مهناز به جان تو کسی اینجا نیست همه زن و بچه ها یشان را فرستادند تهران و شیراز و اصفهان و …علی هم (سرلشگر خلبان شهید علیرضا یاسینی) امروز و فرداست که پروانه خانم و بچه ها را بیاورد شیراز دیشب یک سر رفتم آن جا ...علیرضا برای ماموریت رفته بود همدان از آنجا تلفن زد من تازه از ماموریت برگشته بودم می خواستم برای خودم چای بریزم که گفتند تلفن .علی گفت : مهرزاد مریضه پروانه دست تنهاست .قول گرفت که سر بزنم گفت : نری خونه مثل نعش بیفتی بعد بگی یادم رفت و از خستگی خوابم رفت ، می دانی این زن و شوهر چه لیلی و مجنونی هستند .پروانه طفلک از قبل هم لاغر تر شده مهرزاد کوچولو هم سرخک گرفته و پشت سرش هم اوریون پروانه خانم معلوم بود یک دل سیر گریه کرده .به علی زنگ زدم و گفتم علی فکر کنم پروانه خانم مریضی مهرزاد را بهانه کرده و حسابی برات گریه کرده است .علی خندید و گفت : حسود چشم نداری توی این دنیا یکی لیلی من باشه ؟دلم اینجا گرفته عینکم رو زدم و همان طور با لباس پرواز و پوتین هایی که چند روز واکس نخورده نشستم تا آفتاب کم کم طلوع کنه باد آن روزی افتادم که آورده بودمت اینجا ،تو رستوران متل ریسکس نمی دونم شاید سالگرد ازدواج یکی از بچه ها بود .اگر پروانه خانم و بچه ها توی این یکی دو روز راهی شیراز شدند برایت پول می فرستم .خیلی فرصت کم می کنم به خونه سر بزنم ، علی هم همینطور حتی فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم .دوش که پیشکش پوتینهایم را هم دو سه روز یکبار هم وقت نمی کنم از پایم خارج کنم .علی که اون همه خوش تیپ بود رفته موهایش رو از ته تراشیده من هم شده ام شبیه آن درویشی که هر وقت می رفتیم چهارراه زند آنجا نشسته بود .بچه های گردان یک شب وقتی من و علی داشت کم کم خوابمون می برد دست و پایمان را گرفتند و انداختند توی حمام آب را هم رویمان بازکردند .اولش کلی بد و بی راه حواله شان کردیم اما بعد فکر کردیم خدا پدر و مادرشان را بیامورزد چون پوتینهایمان را که در آوردیم دیدیم لای انگشتهایمان کپک زده است .مهناز مواظب خودت باش این حرفها را نزدم که ناراحت بشی بالاخره جنگ است و وضعیت مملکت غیر عادی .نمی شود توقع داشت چون یک سال است ازدواج کردیم و یا چون ما همدیگر را خیلی دوست داریم جنگ و مردم و کشور را رها کرد و آمد نشست توی خانه .از جیب این مردم برای درس خواندن امثال من خرج شده است پیش از جنگ زندگی راحتی داشتیم و به قدر خودمان خوشی کردیم و خوش بخت بودیم به قول بعضیاز بچه های گردان خوب خوردیم و خوابیدیم الان زمان جبران است اگر ما جلوی این پست فطرتها نایستیم چه بر سر زن و بچه و خاکمان می آید . بگذریماز بابت شیراز خیالت راحت آن جا امن است کوه های بلند اطرافش را احاطه کرده و اجازه نمی دهد هواپیماهای دشمن خدای ناکرده آنجا را بزنند .درباره خودم هم شاید باورت نشه اما تا بحال هر ماموریتی انجام دادم سر زن و بچه های مردم بمب نریختم اگر کسی را هم دیدم دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم .لابد خیلی تعجب کردی که توی همین مدت کوتاه چطور شوهر ساکت و کم حرفت به یک آدم پر حرف تبدیل شده خودم هم نمی دانم به همه سلام برسان به خانه ما زیاد سر بزن مادرم تورا که می بیند انگار من را دیدهسعی می کنم برای شیراز ماموریتی دست و پا کنم و بیایم تو راهم ببینم همه چیز زود درست می شود دوستت دارم خیلی زیادمواظب خودت باشهمسرت عباس – مهر ماه1359
free Message
۱۹ مهر ۹۳ ، ۰۶:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
دیدی نانوا چطور خمیر نان سنگک را پهن می کند و درون تنور می گذارد... چه اتفاقی می افتد؟! خمیر به سنگها می چسبد!  اما نان هرچه پخته تر می شود،از سنگها جدا می شود...  حکایت آدم ها همین است؛ سختیهای این دنیا، حرارت تنور است...و این سختی هاست که انسان را پخته تر می کنند... و هر چه انسان پخته تر می شود سنگ کمتری بخود می گیرد...سنگها تعلقات دنیایی هستند... ماشین من، خانه من، کارخانه من....آنوقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند سنگها را از آن می گیرند!خوشا به حال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته می شود که به هیچ سنگی از دنیا دل نمیبندد و  با قلبی ارام و مطمئن به طرف معبود بالا میرود...راستی من چه سنگهایی را با خود دارم... هنوز میخواهم درس بخوانم...زن نگرفتم...شغل خوب میخواهم...ماشین میخواهم...آیا خدا هم میخواهم...دلم میلرزد ، خدا...اصلا خدا را فراموش کرده بودم...در حالی که اگر خدا را داشته باشم همه خواستنیهایم را دارم...اصلا خواستنیهای خودم به درک وقتی خد را دارم دیگر چه میخواهم...فکر امانم را بریده است... فکر ... فکر...از خواستنیهایم بگذرم ... ماشین  کار   زن   خونه   زندگی   البته میدانم عمرمن بیشتر از صد سال نخواهد بود و عمری که رفته دیگر باز نخواهد گشت ولی خواستنیهایم را دوست دارم هم خونه زن و کار و ماشین میخواهم هم خدا و همه چیزایی که خدا دوس داره بهم بدهبا این اوصاف نمیدونم کی باید پخته بشم و پخته شدن برای من چگونه انجام خواهد شد ایا صرفا جدا شدن از تعلقات دنیایی کافیست در این صورت که ادم بی خیال و فقیری میشوم یا صرفا زیاد کردن خوبیهایم و صفات اخلاقی چطور؟؟ یا اصلا اگر بخوام ادم خوبی بشم باید چندتا کار خوب بکنم ؟؟؟ یا کلا چند سال طول میکشه من پخته بشمشما دوستان عزیز میتوانید برای رسیدن به خواسته هایتان چه مادی و چه معنوی تنها و تنها یک مسیر را بپیمایید...از سر در گمی های موجود در راه های مختلف خود را دور کنید...اگر نخ تسبیح را حفظ کنید دانه های اعمال شما نیز دارای نظم میشود برای رسیدن به هدفت مورد نظرتانبحثی دارند حاج اقای پناهیان به نام > در اونجا همه چیز را توضیح دادند از نظر اسلام به طور دقیق ، واضح و اصولی که در مطلب تنها مسیر در صفحه اول وبسایت امده است یا میتوانیید روی لینک زیر کلیک کنید.
free Message
۱۲ مهر ۹۳ ، ۱۱:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
از خیاطی پرسیدند: زندگی یعنی چه ؟گفت :دوختن پارگی های روح با نخ توبه !!!!*****از باغبانی پرسیدند :زندگی یعنی چه ؟گفت :کاشت بذر عشق در زمین دلها زیر نور ایمان !!!!!*****از باستان شناسی پرسیدند :زندگی یعنی چه ؟گفت :کاویدن جانها برای استخراج گوهر درون !!!!!****از آیینه فروشی پرسیدند :زندگی یعنی چه ؟گفت :زدودن غبار آیینه دل با شیشه پاک کن توکل !!!!!****از میوه فروشی پرسیدند :زندگی یعنی چه ؟گفت :دست چین خوبی ها در صندوقچه دل !!!
free Message
۲۱ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
تنها مسیر (راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی)با سخنرانی استاد پناهیانجهاد با نفس ، نخ تسبیح تمام فضایل است .پراکندگی معارف دین یکی از دلایل بی دینی است.باید نظام معارف و توصیه های دینی را درک کنیم.دانلود جلسه اول 6MBدانلود جلسه دوم 5.5MBجهت دانلود جلسات بعدی به http://zamanzohoor.blogfa.com مراجعه بفرمایید یا با دانلود برنامهاندرویدی تنها مسیر همه جلسات را به صورت یکجا و دسته بندی شده دانلود بفرمایید لطفا روی عکس کلیک کنید:منبع مطلب bayanmanavi.ir
free Message
۰۲ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر