@ @ @ Gap Do3tane @ @ @

دوست داشتنیها را باید نوشت

@ @ @ Gap Do3tane @ @ @

دوست داشتنیها را باید نوشت

الهم صل علی محمد و آل محمد

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اندر حــــکایات مــــذاکــــره» ثبت شده است

چند وقتی ست که با شنیدن نام "مذاکره" حالت تهوع میگیرم.نزد طبیبی حاذق رفتم گفت ریشه تهوعه ات عصبی ستگفت بعضی وقت ها آدم با شنیدن نامی چون ناخواسته یاد ماجرایی بد می افتد، برایش تداعی منفی میشود و بعد به معده اش میزند...به فکر فرو رفتم یادم آمدچندی پیش در کلاس تاریخ وقتی برای اولین بار معلممان ماجرای حکمیت در جنگ صفین را کامل توضیح داد، آنقدر قرمز شده بودم که نزدیک بود از هوش بروم.آخر معلم تاریخمان میگفت که امیرالمومنین ع جنگ را برده بوددر دقیقه 90 برخی شعار تعامل سر دادند و اصلا یادشان رفت معاویه همان فرزند هند جگرخوار استعلی ع را به پای میز "مذاکره" کشاندند و جنگ برده اش را ناتمام گذاشتندهر چه علی ع گفت "مذاکره" خدعه دشمن است، اینها میخواهند جنگ باخته را دوباره ببرند کسی گوش نکرد که نکردتازه حاضر نشدند مالک را که نماینده علی ع بود به مذاکره بفرستندگفتند مالک جنگ طلب، خشن و غیر منعطف استسرآخر پایشان را در یک کفش کردند که الا و بلا باید ابوموسی اشعری برای مذاکره برودعلی ع گفت من به ابوموسی مطمئن نیستم. آنها گفتند شما بدبین هستی. ابوموسی خوب و انقلابی ست علی ع گفت من به نتیجه این مذاکرات خوشبین نیستم. شما به هدفی که ازین مذاکرات دارید نمیرسید. گفتند در مذاکرات خوشبینی و بدبینی معنا نداردعلی گفت باشد مذاکره کنید، این هم تجربه ای میشود برای مردم که بفهمند به ترسوها و آنها که پای مقاومت ندارند نباید اعتماد کردمذاکره ابوموسی و عمر و عاص شروع شدتا مدتها متن مذاکرات محرمانه بودعلی ع مالک را فرستاد تا به ابوموسی بگوید ما پشتیبان توایم، مبادا به عمرو عاص اعتماد کنی، او شیطان بزرگ است...ابوموسی ابرو در هم کشید و به مالک گفت: شما توهم توطئه دارید، عمروعاص مودب و باهوش است. اگر او به من قولی دهد به او اعتماد میکنم.روز اعلام نتیجه مذاکرات حکمیت شددر مذاکرات محرمانه با هم non paper البته به طور شفاهی امضا کرده بودند که هر دو علی ع و معاویه را عزل کنند و امر را به رای عمومی بگذارند.در مسجد عمروعاص اول به ابوموسی تعارف زد. گفت تو بزرگ مایی. ابوموسی خندید و بالای منبر رفت و گفت: چنانکه این انگشتر را از دست در می آورم علی ع را از خلافت عزل میکنم. بعد پایین آمد و با لبخند به عمروعاص بفرما زدعمروعاص بالا رفت و گفت چنانچه این انگشتر را از دست در میآورم علی ع را خلع و چنانچه دوباره این انگشتر را به دست میکنم معاویه را نصب مینمایم!ابوموسی خشکش زده بوداما علی ع از همان ابتدا خوشبین نبود ...اینچنین معاویه جنگ باخته را با مذاکره برد...تازه فهمیده بودم چرا این روزها با شنیدن نام "مذاکره" حالت تهوع میگرفتم...ذکر این روزهایم این است:مالک کجایی که علی ع تنهاست!
free Message
۰۷ آذر ۹۳ ، ۰۶:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر