@ @ @ Gap Do3tane @ @ @

دوست داشتنیها را باید نوشت

@ @ @ Gap Do3tane @ @ @

دوست داشتنیها را باید نوشت

الهم صل علی محمد و آل محمد

۳۲ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

دلــا فرزانگی کردن مهم است *** خــدا را بندگی کردن مهم استچه مدت زندگی کردن مهم نیست *** چگونه زندگی کردن مهم استنثردلا این زندگی جز یک سفر نیست *** گذرگاه است و راهش بی خطر نیستچو خواهی با صفا باشی و صادق *** به جز راه خدا راهی دگر نیستغم بیچارگان خوردن مهم است *** دلی از خود نیازردن مهم استچه مدت زندگی کردن مهم نیست *** چگونه زندگی کردن مهم استدلا با نفس جنگیدن مهم است *** عیوب خویش را دیدن مهم استخطا باشد ز مردم عیب جویی *** خطای خلق بخشیدن مهم استدلــا درد آشنا بودن مهم است *** به مردم عشق ورزیدن مهم است چه مدت زندگی کردن مهم نیست                                    چگونه زندگی کردن مهم است
free Message
۳۰ آبان ۹۳ ، ۰۴:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
قانون خدا : دنیا  را برای امتحان قرار داده ام چه بنده من باشی چه بنده شیطان در زمین مورد امتحان قرار خواهی گرفت وهر کس در نهایت با صبر و بردباری با من بود پاداشش با من است و هر کس با غیر من بود جزایش را او پرداخت خواهد کرد. آدمای بی حجاب (بله درست خوندید حجاب شامل همه افراد جامعه میشود حتی شما دوست عزیز)گوش به فرمان شیطانند ؟!؟! آدمای با حجاب گوش به فرمان خدا ... مطمئن باشید این قضایا برای ما مردان هم اتفاق میفتههمانمطور که در حال حاضر در تمام دنیا این اتفاقات در حال انجام شدن هستشولی باید یادمون باشه اون خدایی که با منطق و استدلال و خیلی آرام بهت میگه بیا به طرفمقضیه تصویر دوم برامون پیش میاد که خود خدا مواظبمون میشه وما رابرای خودش زیـــــبا می خواد و عزتــــمند.
free Message
۲۹ آبان ۹۳ ، ۰۵:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
واقعیت چت کردن در چتروم هایی که شکلک های عاشقانه مانند بوسه در آن رد و بدل میشود ...
free Message
۲۷ آبان ۹۳ ، ۰۶:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خیلی جالبه به گفته رهبر این مملکت چادر نشانه ملی ماست و چه تعداد افراد زیادی که دم از ملیت و ایرانی بودنمیزنند ولی بویی از نشانه ملیشان ندارندپس بیاییم به حرمت رهبران دینی این مملکت که بارها در جریانات مختلفکشور را از بحران های بزرگ نجات دادند و خون شهیدان سرفراز مردم که همان یاران وفادار ایشان بودند را اگر دیننداریم حداقل ازاده باشیم و نشانه ملی مان را حفظ کنیم.یا حق
free Message
۲۵ آبان ۹۳ ، ۰۴:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
شهید آیت الله دستغیب در کتاب "داستان های شگفت" خود این گونه می نویسد :« زن و شوهری برای زیارت امام حسین (علیه السلام) ساکن کربلا می شوند. روزی مرد وارد قصابی می شود و مقداری گوشت می خرد و به حرم امام حسین (علیه السلام) می رود، بعد از زیارت به خانه برگشته و گوشت را به همسرش می دهد و می گوید آبگوشتی درست کن.ظهر که می شود همسرش به مرد می گوید گوشت نپخته است و مرد می گوید اشکالی ندارد صبر کن تا شب بپزد. شب که می روند سراغ گوشت می بینند گوشت اصلا نپخته است و مرد قصاب را سرزنش می کنند که گوشت بی کیفیت به آنها داده است و می گذارند تا صبح بپزد.صبح بیدار شدند دیدند گوشت هنوز نپخته است.مرد ظرف غذا را می برد قصابی و می گذارد روی میز و می گوید مرد حسابی ما زائر امام حسین (علیه السلام) هستیم بی انصافی است به ما گوشت بی کیفیت بدهی، از دیروز صبح که گوشت را خریدم تا امروز صبح گوشت اصلا نپخته است. قصاب لبخندی زد و به او گفت وقتی گوشت را خریدی مستقیم رفتی داخل حرم امام حسین (علیه السلام) ؟ زائر گفت چطور ؟بله رفتم. قصاب گفت مگر نمی دانی گوشتی که وارد حرم امام حسین (علیه السلام) شود آتش به او کارساز نیست، اگر می دانستم قصد زیارت داری به تو می گفتم. »* یادآور می شوم که در روایات آمده است سوزاندن بدن زائر امام حسین (علیه السلام) بر آتش جهنم حرام است *صَلَّیاللهُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِلله ... صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِلله ... صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِللهوَ عَلی جَدِّکَ وَ اَبیکوَ عَلی اُمِّکَ وَ اَخیکوَ عَلی ذُریَّتک وَ بَنیکوَ عَلی المُستَشهَدینَ فیکوَ رَحمَتُ اللهِ وَ بَرَکاتُه
free Message
۲۴ آبان ۹۳ ، ۰۴:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
دوستی می گفت: چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ,,ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و ...بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,,به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,,خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه ,,دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,,دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,,همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,,من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,,ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم ,, این و گفت و رفت ,,یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم ,,,, واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید.
free Message
۲۳ آبان ۹۳ ، ۰۵:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
ابتدا یه بسم الله الرحمن الرحمن الرحیم میگیم و رویلینک ساخت ایمیل ایرانی و پایدار چاپار کلیک میکنیمhttps://www.chmail.ir/signUpیکی یکی فیلدهای خالی را پر میکنیمدر قسمت نام کاربری همان آدرسی که به دوستانمون میدیم تا برامون ایمیل بفرستن نام دلخواهمون را وارد میکنیمو دکمه بررسی نام کاربری را میزنیم.یادمون باشه ممکنه شخص دیگری قبلا نام کاربری ما را انتخاب کرده باشد در این صورت ما دیگر نمیتوانیم دقیقا هماننام کاربری را انتخاب کنیم میتوانید با اضافه کردن یک شماره دلخواه و کلیک روی بررسی نام کاربری پیام :این نام کاربری مناسب است را دریافت کنیمقسمت های کلمه عبور و تکرار کلمه عبور را وارد کنیدقسمت پرسش و پاسخ امنیتی را حتما وارد کنید پرسش و پاسخ امنیتی را جدی بگیرید چرا که اگر احیانا رمز عبور یادتان رفت از این پرسش و پاسخ امنیتی میتوانید رمز عبورتان را در یافت کنیددر قسمت آخر یا همان تکرار کنید حروف فارسی را به صورت پیوسته و بدون فاصله وارد کنیدتیک شرایط استفاده از سرویس را میپذیرم یادتان نرود که دوباره باید فیلدها را پر کنیددر پایان بر روی کلید ثبت نام کلیک کنیداز اینکه در مطلب ساخت ایمیل پایدار و ایرانی چاپار با ما همراه بودید متشکرمهمت بلند دار که مردان روزگار              از همت بلند به جایی رسیده اند
free Message
۲۲ آبان ۹۳ ، ۰۵:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
free Message
۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۳:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
نوبت به همرزم بسیجی ما رسید، خبرنگار میکروفن را گرفت جلو دهانش و گفت: «خودتان را معرفی کنید و اگر خاطره ای، پیامی، حرفی دارید بفرمایید.»او بدون مقدمه و بی معرفی صدایش را بلند کرد و گفت: «شما را به خدا بگویید این کاغذ دور کمپوتها را از قوطی جدا نکنند، اخر ما نباید بدانیم چه می خوریم؟ آلبالو می خواهیم رب گوجه فرنگی در می آید. رب گوجه فرنگی می خواهیم کمپوت گلابی است. آخر ما چه خاکی به سرمان بریزیم. به این امت شهید پرور بگویید شما که می فرستید، درست بفرستید. اینقدر ما را حرص و جوش ندهید.»خبرنگار همینطور هاج و واج فقط نگاهمی‌کرد.
free Message
۲۱ آبان ۹۳ ، ۱۲:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یه برادر زاده دارم خیلی شیرینه و البته بسیار شیطونیه شب که داشتیم با هم بازی میکردیم بادکنکش زیر پام ترکیدکلی ناراحت شد و گریه کرد ولی خب خدا را شکر مادرش براش دو تا خریده بودو خلاصه ما رو نجات داد و دوباره شروع کردیم بازی کردن و سر و صدا و شلوغ کاریمنم از بس خوابم میومد گفتم بریم بخوابیماقا رفتیم کمی راحتی کنیم یه چرت هر چند کوتاه بزنیم که چشتون روز بد نبینه برادر زادمون با صدای بلند تو گوشمو صدای هاپو دراورد و کلی نشون دادم که مثلا ترسیدم خودتون که میدونید بهم میگن پدرِ پسرِ شجاع خلاصه راحتیمون به دلمون حروم شد نمیدونم درک میکنید چی میگم یا نهدو باره بلندمون کرد رفتیم بازی تا اینکه مادرش صداش زد برای خوابگفتش عمو بریم بخوابیمگفتم عمو علی خیلی خستس(برادرم کل روز سر کار بودش) با هم برید بخوابیدمگه قبول میکرد ...تا اینکه مادرش دیگه بهش سخت گرفت برای خواببرگشت بهم گفت (با نهایت انرژی) عمو خیلی دوست دارم منم در کمال دوستی گفتم منم خیِِِِِِــــــلیــــــــــــــــــیدوست دارم و دیگه چیز قابل قبولی بهش نگفتمخلاصه کلی ناراحت بود و ما هم خداحافظی کردیم رفتیمبرادرزادم ازون بچه هاییه که به سختی حرف از دهنش در میاد و وقتی بهش میگی اینو بگو اصلا بهت محل نمیزارهخلاصهخیلی دوستون دارم و امیدوارم با بچه کوچولوهای فامیل دوست و رفیق باشین نه به هر قیمتیبلکه فقط دوستی منطقیبه نظرم اگه بهش میگفتم منم دوست دارم ولی به یه شرط اونم اینکه من میرم خونه خودمون تو حرف مامانی گوش کن خونه خودتون بخواباونم احتمالا به خاطر اینکه خیلی دوسم داشت قبول میکرد و دلش نمیشکست.
free Message
۲۱ آبان ۹۳ ، ۰۴:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر