@ @ @ Gap Do3tane @ @ @

دوست داشتنیها را باید نوشت

@ @ @ Gap Do3tane @ @ @

دوست داشتنیها را باید نوشت

الهم صل علی محمد و آل محمد

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

نامه ای از خلبان افسانه ای،شهید «عباس دوران» به همسرشخاتون من ، مهناز خانم گلم سلام بگو که خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمی گیری برای من نبودن تو سخت است ولی چه می شه کرد جنگ جنگ است و زن و بچه هم نمی شناسد.نوشته بودی دلت می خواهد برگردی بوشهر . مهناز به جان تو کسی اینجا نیست همه زن و بچه ها یشان را فرستادند تهران و شیراز و اصفهان و …علی هم (سرلشگر خلبان شهید علیرضا یاسینی) امروز و فرداست که پروانه خانم و بچه ها را بیاورد شیراز دیشب یک سر رفتم آن جا ...علیرضا برای ماموریت رفته بود همدان از آنجا تلفن زد من تازه از ماموریت برگشته بودم می خواستم برای خودم چای بریزم که گفتند تلفن .علی گفت : مهرزاد مریضه پروانه دست تنهاست .قول گرفت که سر بزنم گفت : نری خونه مثل نعش بیفتی بعد بگی یادم رفت و از خستگی خوابم رفت ، می دانی این زن و شوهر چه لیلی و مجنونی هستند .پروانه طفلک از قبل هم لاغر تر شده مهرزاد کوچولو هم سرخک گرفته و پشت سرش هم اوریون پروانه خانم معلوم بود یک دل سیر گریه کرده .به علی زنگ زدم و گفتم علی فکر کنم پروانه خانم مریضی مهرزاد را بهانه کرده و حسابی برات گریه کرده است .علی خندید و گفت : حسود چشم نداری توی این دنیا یکی لیلی من باشه ؟دلم اینجا گرفته عینکم رو زدم و همان طور با لباس پرواز و پوتین هایی که چند روز واکس نخورده نشستم تا آفتاب کم کم طلوع کنه باد آن روزی افتادم که آورده بودمت اینجا ،تو رستوران متل ریسکس نمی دونم شاید سالگرد ازدواج یکی از بچه ها بود .اگر پروانه خانم و بچه ها توی این یکی دو روز راهی شیراز شدند برایت پول می فرستم .خیلی فرصت کم می کنم به خونه سر بزنم ، علی هم همینطور حتی فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم .دوش که پیشکش پوتینهایم را هم دو سه روز یکبار هم وقت نمی کنم از پایم خارج کنم .علی که اون همه خوش تیپ بود رفته موهایش رو از ته تراشیده من هم شده ام شبیه آن درویشی که هر وقت می رفتیم چهارراه زند آنجا نشسته بود .بچه های گردان یک شب وقتی من و علی داشت کم کم خوابمون می برد دست و پایمان را گرفتند و انداختند توی حمام آب را هم رویمان بازکردند .اولش کلی بد و بی راه حواله شان کردیم اما بعد فکر کردیم خدا پدر و مادرشان را بیامورزد چون پوتینهایمان را که در آوردیم دیدیم لای انگشتهایمان کپک زده است .مهناز مواظب خودت باش این حرفها را نزدم که ناراحت بشی بالاخره جنگ است و وضعیت مملکت غیر عادی .نمی شود توقع داشت چون یک سال است ازدواج کردیم و یا چون ما همدیگر را خیلی دوست داریم جنگ و مردم و کشور را رها کرد و آمد نشست توی خانه .از جیب این مردم برای درس خواندن امثال من خرج شده است پیش از جنگ زندگی راحتی داشتیم و به قدر خودمان خوشی کردیم و خوش بخت بودیم به قول بعضیاز بچه های گردان خوب خوردیم و خوابیدیم الان زمان جبران است اگر ما جلوی این پست فطرتها نایستیم چه بر سر زن و بچه و خاکمان می آید . بگذریماز بابت شیراز خیالت راحت آن جا امن است کوه های بلند اطرافش را احاطه کرده و اجازه نمی دهد هواپیماهای دشمن خدای ناکرده آنجا را بزنند .درباره خودم هم شاید باورت نشه اما تا بحال هر ماموریتی انجام دادم سر زن و بچه های مردم بمب نریختم اگر کسی را هم دیدم دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم .لابد خیلی تعجب کردی که توی همین مدت کوتاه چطور شوهر ساکت و کم حرفت به یک آدم پر حرف تبدیل شده خودم هم نمی دانم به همه سلام برسان به خانه ما زیاد سر بزن مادرم تورا که می بیند انگار من را دیدهسعی می کنم برای شیراز ماموریتی دست و پا کنم و بیایم تو راهم ببینم همه چیز زود درست می شود دوستت دارم خیلی زیادمواظب خودت باشهمسرت عباس – مهر ماه1359
free Message
۱۹ مهر ۹۳ ، ۰۶:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
دیدی نانوا چطور خمیر نان سنگک را پهن می کند و درون تنور می گذارد... چه اتفاقی می افتد؟! خمیر به سنگها می چسبد!  اما نان هرچه پخته تر می شود،از سنگها جدا می شود...  حکایت آدم ها همین است؛ سختیهای این دنیا، حرارت تنور است...و این سختی هاست که انسان را پخته تر می کنند... و هر چه انسان پخته تر می شود سنگ کمتری بخود می گیرد...سنگها تعلقات دنیایی هستند... ماشین من، خانه من، کارخانه من....آنوقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند سنگها را از آن می گیرند!خوشا به حال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته می شود که به هیچ سنگی از دنیا دل نمیبندد و  با قلبی ارام و مطمئن به طرف معبود بالا میرود...راستی من چه سنگهایی را با خود دارم... هنوز میخواهم درس بخوانم...زن نگرفتم...شغل خوب میخواهم...ماشین میخواهم...آیا خدا هم میخواهم...دلم میلرزد ، خدا...اصلا خدا را فراموش کرده بودم...در حالی که اگر خدا را داشته باشم همه خواستنیهایم را دارم...اصلا خواستنیهای خودم به درک وقتی خد را دارم دیگر چه میخواهم...فکر امانم را بریده است... فکر ... فکر...از خواستنیهایم بگذرم ... ماشین  کار   زن   خونه   زندگی   البته میدانم عمرمن بیشتر از صد سال نخواهد بود و عمری که رفته دیگر باز نخواهد گشت ولی خواستنیهایم را دوست دارم هم خونه زن و کار و ماشین میخواهم هم خدا و همه چیزایی که خدا دوس داره بهم بدهبا این اوصاف نمیدونم کی باید پخته بشم و پخته شدن برای من چگونه انجام خواهد شد ایا صرفا جدا شدن از تعلقات دنیایی کافیست در این صورت که ادم بی خیال و فقیری میشوم یا صرفا زیاد کردن خوبیهایم و صفات اخلاقی چطور؟؟ یا اصلا اگر بخوام ادم خوبی بشم باید چندتا کار خوب بکنم ؟؟؟ یا کلا چند سال طول میکشه من پخته بشمشما دوستان عزیز میتوانید برای رسیدن به خواسته هایتان چه مادی و چه معنوی تنها و تنها یک مسیر را بپیمایید...از سر در گمی های موجود در راه های مختلف خود را دور کنید...اگر نخ تسبیح را حفظ کنید دانه های اعمال شما نیز دارای نظم میشود برای رسیدن به هدفت مورد نظرتانبحثی دارند حاج اقای پناهیان به نام > در اونجا همه چیز را توضیح دادند از نظر اسلام به طور دقیق ، واضح و اصولی که در مطلب تنها مسیر در صفحه اول وبسایت امده است یا میتوانیید روی لینک زیر کلیک کنید.
free Message
۱۲ مهر ۹۳ ، ۱۱:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
♥♡امام جواد علیه السلام♡♥¤نام:محمد ¤القاب:تقی، جوادالأئمه، رضی، متقی¤نهمین امام شیعیان¤سال تولد: 195ه.ق¤محل تولد:مدینه¤مادر:سبیکه یا خیزران¤هنگام امامت:8ساله ¤سن حضرت:25 سال¤مدت امامت:17سال¤شهادت:آخر ذیقعده 220ه.ق¤محل دفن:کاظمین¤جاسوس در خانه: مأمون برای زیر نظر گرفتن امام دختر خویش ام الفضل را به ازدواج حضرت درآورد¤فرزندان: 4پسر و 4دختر ¤نکته: امام جواد علیه السلام از دختر مامون ام فضل هیچ فرزندی ندارند.
free Message
۰۳ مهر ۹۳ ، ۰۶:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر