@ @ @ Gap Do3tane @ @ @

دوست داشتنیها را باید نوشت

@ @ @ Gap Do3tane @ @ @

دوست داشتنیها را باید نوشت

الهم صل علی محمد و آل محمد

چند وقتی ست که با شنیدن نام "مذاکره" حالت تهوع میگیرم.نزد طبیبی حاذق رفتم گفت ریشه تهوعه ات عصبی ستگفت بعضی وقت ها آدم با شنیدن نامی چون ناخواسته یاد ماجرایی بد می افتد، برایش تداعی منفی میشود و بعد به معده اش میزند...به فکر فرو رفتم یادم آمدچندی پیش در کلاس تاریخ وقتی برای اولین بار معلممان ماجرای حکمیت در جنگ صفین را کامل توضیح داد، آنقدر قرمز شده بودم که نزدیک بود از هوش بروم.آخر معلم تاریخمان میگفت که امیرالمومنین ع جنگ را برده بوددر دقیقه 90 برخی شعار تعامل سر دادند و اصلا یادشان رفت معاویه همان فرزند هند جگرخوار استعلی ع را به پای میز "مذاکره" کشاندند و جنگ برده اش را ناتمام گذاشتندهر چه علی ع گفت "مذاکره" خدعه دشمن است، اینها میخواهند جنگ باخته را دوباره ببرند کسی گوش نکرد که نکردتازه حاضر نشدند مالک را که نماینده علی ع بود به مذاکره بفرستندگفتند مالک جنگ طلب، خشن و غیر منعطف استسرآخر پایشان را در یک کفش کردند که الا و بلا باید ابوموسی اشعری برای مذاکره برودعلی ع گفت من به ابوموسی مطمئن نیستم. آنها گفتند شما بدبین هستی. ابوموسی خوب و انقلابی ست علی ع گفت من به نتیجه این مذاکرات خوشبین نیستم. شما به هدفی که ازین مذاکرات دارید نمیرسید. گفتند در مذاکرات خوشبینی و بدبینی معنا نداردعلی گفت باشد مذاکره کنید، این هم تجربه ای میشود برای مردم که بفهمند به ترسوها و آنها که پای مقاومت ندارند نباید اعتماد کردمذاکره ابوموسی و عمر و عاص شروع شدتا مدتها متن مذاکرات محرمانه بودعلی ع مالک را فرستاد تا به ابوموسی بگوید ما پشتیبان توایم، مبادا به عمرو عاص اعتماد کنی، او شیطان بزرگ است...ابوموسی ابرو در هم کشید و به مالک گفت: شما توهم توطئه دارید، عمروعاص مودب و باهوش است. اگر او به من قولی دهد به او اعتماد میکنم.روز اعلام نتیجه مذاکرات حکمیت شددر مذاکرات محرمانه با هم non paper البته به طور شفاهی امضا کرده بودند که هر دو علی ع و معاویه را عزل کنند و امر را به رای عمومی بگذارند.در مسجد عمروعاص اول به ابوموسی تعارف زد. گفت تو بزرگ مایی. ابوموسی خندید و بالای منبر رفت و گفت: چنانکه این انگشتر را از دست در می آورم علی ع را از خلافت عزل میکنم. بعد پایین آمد و با لبخند به عمروعاص بفرما زدعمروعاص بالا رفت و گفت چنانچه این انگشتر را از دست در میآورم علی ع را خلع و چنانچه دوباره این انگشتر را به دست میکنم معاویه را نصب مینمایم!ابوموسی خشکش زده بوداما علی ع از همان ابتدا خوشبین نبود ...اینچنین معاویه جنگ باخته را با مذاکره برد...تازه فهمیده بودم چرا این روزها با شنیدن نام "مذاکره" حالت تهوع میگرفتم...ذکر این روزهایم این است:مالک کجایی که علی ع تنهاست!
free Message
۰۷ آذر ۹۳ ، ۰۶:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
امام خامنه ای در خاطره ای که برای مرحوم علی اکبر پرورش تعریف کرده اند اینگونه برخورد امام با دولت مستکبر امریکا را تشریح می کنند:در اواخر جنگ به ما اطلاع قطعی دادند که ناوگان دریایی آمریکا در حال حرکت به سمت خلیج فارس است. این خبر خیلی مهمی بود، من هم به آقای هاشمی و به چند تای دیگر گفتم و به این نتیجه رسیدیم که باید برویم به امام اطلاع بدهیم. به احمد آقا تلفن کردیم و 5-6 نفری رفتیم خدمت امام. در آن جلسه آقای هاشمی، آقای موسوی اردبیلی، من و چند تا از فرماندهان نظامی حاضر بودیم.امام فرمودند چه شده که دیر وقت آمدید؟ گفتیم ما آمدیم یک خبری را خدمتتان عرض کنیم. گفتیم که آقا ما اطلاعاتی که داریم نشان می دهد ناوگان دریایی آمریکا دارد به سمت خلیج فارس می‌آید. آمدیم ببینیم که نظر شما چی است؟امام فرمودند که این ناوگان چقدر به ما نزدیک است؟ گفتیم مثلا حدود 500 کیلومتر فاصله دارد. بعد امام گفتند که این ناوگان دریایی را رصد کنید همین که نزدیک شد دو تا موشک به آن شلیک کنید. با موشک هایی که دارید بزنیدش. نظامی های جلسه گفتند که بله آقا ما می‌توانیم بزنیم، اما این ناو آمریکا است و مساله خیلی حساس است. اما امام فرمودند دو تا موشک پشت سر هم شلیک کنید.خلاصه هرچی در آن جلسه گفته شد، امام گفتند که دو تا موشک شلیک کنید. خود ماها یک مقدار تعجب کردیم و برایمان باورکردنی نبود. دائم در جلسه من و آقای هاشمی به هم نگاه کردیم. امام دیدند که مثل این که جلسه برای شلیک موشک مجاب نشد. فرمودند که نظر من همان است اما شور کنید، به هر نتیجه‌ای که رسیدید من هم قبول دارم. البته نظر من همان است که گفتم، اما اگر به نظر دیگری رسیدید همان را انجام بدهید.موقعی که داشتیم از محضر امام خارج می‌شدیم، امام گفتند که آقای خامنه ای شما بمانید، من برگشتم. امام فرمودند من هنوزم نظرم همان شلیک دو موشک است.این را بدانید که هر وقت بخواهید با آمریکا و انگلیس مسامحه کنید، فشارشان را بیشتر می کنند. بهترین کار با آمریکا این است که با شجاعت و شهامت با آن برخورد کنید. شما بعد از من یادتان باشد که با آمریکا نباید مسامحه کرد. باید با آن برخورد محکم کرد و نترسید که هیچ غلطی نمی تواند بکند.امام اینها را به من گفتند و ما آمدیم بیرون.
free Message
۰۳ آذر ۹۳ ، ۰۵:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
ﺳﺮ ﮐﻼ‌ﺱ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺗﻪ ﮐﻼ‌ﺱ ﺟﻠﺴﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﯾﮑﯽ ﺷﺎﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻋﮑﺲ ﺍﻣﺎﻡ ﻭ ﺭﻫﺒﺮﯼ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺁﻗﺎ ﮔﻔﺖ:«ﺍﺻﻼ‌ ﺍﯾﻦ ﯾﺎﺭﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ؟ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﻫﺎﻣﻮﻥ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﺪﻩ. ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺍﺭﻥ ﺗﺤﺮﯾﻤﻤﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮔﺮﻭﻧﯽ ﻭ ﺗﻮﺭﻡ، ﻣﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﻧﻮﻥ ﺷﺒﺸﻮﻥ ﻫﻢ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺷﺪﻥ ﻫﻤﺶ ﻫﻢ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ ﻫﺎﯼ (امام)ﺧﺎﻣﻨﻪ ﺍﯾﻪ.»ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ:«ﺍﺻﻼ‌ ﺗﻮ ﺯﻣﺎﻥ ﺷﺎﻩ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺍﻵ‌ﻥ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﮐﻦ. ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺟﻨﮕﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﻭﻧﺪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻋﺰﺕ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﺻﺪﺍﻡ ﻋﯿﻦ ﻧﻮﮐﺮ ﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ. ﺣﺎﻻ‌ ﺍﯾﻦ (امام)ﺧﻤﯿﻨﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺍﻧﻘﻼ‌ﺏ ﮐﺮﺩ، ﺯﺍﺭﺕ ﺻﺪﺍﻡ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﮐﺸﺘﻪ ﻭ ﺯﺧﻤﯽ؛ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﻘﻼ‌ﺏ ﺟﺰ ﺿﺮﺭ ﻫﯿﭽﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ.»ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺟﺎﯾﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺭﻭﺑﺮﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ. ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﺧﺎﺗﻤﻪ ﯼ ﺑﺤﺚ ﺷﺪ. ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﯽ ﺯﺩ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻣﻤﺎﻥ ﺑﺎﻭﺭﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ. ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ ﻭ ﺷﯿﮏ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺻﻼ‌ ﺑﻬﺶ ﻧﻤﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺍﻫﻞ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺑﺎﺷﺪ. ﮔﻔﺖ:«ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺖ ﮐﻼ‌ﺱ ﮐﻤﻪ، ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﺧﺪﻣﺘﺘﻮﻥ ﻋﺮﺽ ﻣﯿﮑﻨﻢ. ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﻘﻼ‌ﺏ، ﺍﯾﻦ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﯾﺎ ﺣﺎﻻ‌ ﻫﺮﭼﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ. ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺁﻗﺎ(ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﻋﮑﺲ ﺭﻫﺒﺮﯼ) ﺭﻭ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻢ، ﺍﻫﻞ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﯿﻞ ﻭ ﻟﺬﺕ ﺧﻮﺩﺵ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﺣﮑﻮﻣﺘﺶ ﺩﺷﻤﻦ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﻪ، ﺁﻗﺎ ﺍﺻﻼ‌ ﻣﮕﻪ ﻣﺎ ﻣﺮﯾﻀﯿﻢ ﮐﻪ ﮐﻞ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺩﺷﻤﻦ ﮐﻨﯿﻢ؟ ﺍﺻﻼ‌ ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﺩﯾﮕﻪ، ﻣﮕﻪ ﻫﺮ ﮐﺸﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﺍﺑﺮﻗﺪﺭﺕ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻮﺩﻥ، ﺩﺍﺭﻩ ﺭﺍﻩ ﺭﻭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﯿﺮﻩ؟(ﺳﮑﻮﺕ ﻣﺤﺾ ﺑﺮ ﮐﻼ‌ﺱ ﺣﮑﻤﻔﺮﻣﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.) ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺍﮔﻪ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﮐﻨﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﮐﺸﻮﺭﯼ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ. ﻣﮕﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﻧﺒﻮﺩ؟ ﻣﮕﻪ ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ؟ ﭼﺮﺍ ﺟﺮﺋﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﭼﭗ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻨﺪﺍﺯﻩ؟ ﻫﻤﺶ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺁﻗﺎﺳﺖ(ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﻋﮑﺲ ﺭﻫﺒﺮﯼ) ﺍﻵ‌ﻥ 20 ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﯼ ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﺸﻮﻥ ﺷﺪﻩ ﺭﻫﺒﺮﻣﺎ، ﺗﻮ ﺍﯾﻦ 20 ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﯼ ﺳﺎﻝ ﮐﻞ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺗﻮﺳﻂ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺷﺪﻩ، ﺍﯾﻨﻮﺭ ﺍﺯ ﻋﺮﺍﻕ، ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺍﺯ ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﮐﺴﺘﺎﻥ. ﺍﯾﻦ ﺁﻗﺎ ﻧﺬﺍﺷﺘﻪ ﯾﻪ ﺟﻨﮕﻨﺪﻩ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺟﺮﺋﺖ ﮐﻨﻪ ﺗﻮ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﺸﻪ. ﺍﻵ‌ﻥ ﻫﺮﭼﯽ ﺷﻤﺎ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺩﺭﺱ ﻣﯿﺨﻮﻧﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ، ﻣﺮﻫﻮﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﻗﺎﺳﺖ. ﺯﻣﻮﻥ ﺷﺎﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺜﻞ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﺎﻟﺖ ﻫﺎﯼ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﻮﺩﻩ. ﺭﻭﺳﺎﯼ ﭼﻨﺪ ﮐﺸﻮﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﺸﻦ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻭ ﻣﯿﺮﻥ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻧﯽ، ﺑﻪ ﺷﺎﻩ ﺍﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﻩ ﻣﺮﺩﻣﻪ ﻣﺤﻞ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻥ. ﺁﺧﺮﺵ ﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺭﻭ ﻧﺎﭼﺎﺭﯼ ﺧﻮﺩﺵ بلند ﻣﯿﺸﻪ ﻣﯿﺮﻩ ﺩﯾﺪﺍﺭﺷﻮﻥ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﯾﻪ ﻧﻔﺮﺷﻮﻥ ﺟﻠﻮ ﭘﺎﯼ ﺷﺎﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﻤﯿﺸﻪ. ﺍﻵ‌ﻥ ﭼﯽ؟ ﮐﻞ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺸﻪ ﮔﻔﺖ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﻩ. ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻋﺪﻡ ﺗﻌﻬﺪ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﻮﻡ ﮐﺸﻮﺭﺍﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺍﺧﻠﺸﻦ، ﺭﯾﯿﺴﺶ ﺍﯾﺮﺍﻧﻪ. ﺍﯾﻨﺎ ﭼﯿﺰ ﮐﻤﯿﻪ؟ﺣﺎﻻ‌ ﺷﻤﺎ ﮔﯿﺮ ﺩﺍﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﮔﺮﻭﻧﯽ ﻭ ﺗﺤﺮﯾﻢ، ﯾﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﺭﻭ ﺑﻨﺪﺍﺯ ﺗﻮ ﻗﻔﺲ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻮ ﺑﻬﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﻣﯿﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﺮﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻮﻥ ﺳﻔﺖ ﺑﺨﻮﺭﯼ، ﮔﺮﺑﻪ ﺍﮔﻪ ﺯﺑﻮﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺍﮔﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﻧﻮﻥ ﺳﻔﺖ ﺑﺨﻮﺭﻡ، ﺷﺮﻑ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻗﻔﺲ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺑﻬﻢ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺪﯼ. ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﻪ. ﺑﻬﻤﻮﻥ ﻣﯿﮕﻦ ﺑﺮﯾﺪ ﺗﻮ ﻗﻔﺲ ﺗﺎ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺪﯾﻢ ﺍﯾﻦ ﺁﻗﺎ ﮐﻪ ﺍﻻ‌ﻥ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍﺭﻭﺷﮑﺮ ﺭﻫﺒﺮﻣﻮﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﺎ ﺍﮔﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﻧﻮﻥ ﺳﻔﺖ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ، ﺷﺮﻑ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺗﻮ ﻗﻔﺲ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺪﯾﺪ. ﭘﺲ ﺑﺎ ﻋﻘﻠﺘﻮﻥ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺭﻭ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﮐﻨﯿﺪ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﺘﻮﻥ.»ﺑﻌﻀﯽ ﺳﺮﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺑﻌﻀﯽ ﻫﻢ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺯﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺍﻣﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺯﻧﮓ ﺍﯾﻦ ﺳﮑﻮﺕ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ. ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻗﻨﺪ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺁﺏ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ؛ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﺴﯽ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﯿﭗ ﻭ ﻇﺎﻫﺮ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﻓﮑﺮ ﻭ ﻭﺍﻗﻊ ﺑﯿﻦ ﺑﺎﺷﺪ...
free Message
۰۲ آذر ۹۳ ، ۰۴:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
جواب واقعا عالی  سوال یک دختر بچه 9 ساله شیعه از تمام کارشناسان شبکه های وهابی:ما در کلاس که 24 نفر هستیم،معلم ما وقتی میخاد از کلاس بیرون بره،به من میگه: خانم محمدی،شما مبصر باش تا نظم کلاس بهم نریزه...و به بچه ها میگه: بچه ها،شما گوش به حرف مبصر کنید،تا من برگردمشما میگید پیامبر ص از دنیا رفت و کسی را به جانشینی خودش انتخاب نکرد،آیا پیامبرصلی الله علیه و آله،به اندازه معلم ما،بلد نبود یک مبصر و یک جانشین بعد از خودش تعیین کند که نظم جامعه اسلامی بهم نریزد؟!  جواب مدیر اهل سنت به دانش آموز شیعه:برو فردا با ولیت بیا کارش دارم ,دانش اموز رفت وفرداش با دوستش اومد. مدیر گفت دخترچرا ولیتو نیووردی,مگه نگفتم ولیتو بیار ؟ دانش اموز گفت این ولیه منه دیگه .مدیر عصبانی شدو گفت : منظور من سر پرستته، پدرته، رفتی دوستتو آوردی؟ دانش اموز گفت : نشد دیگه اینجا میگی ولی یعنی سر پرست، پس چطور وقتی پیامبر میگه این علی ولی شماست میگید معنی ولی میشه دوست. بنازم به این بچه شیعه
free Message
۰۱ آذر ۹۳ ، ۰۴:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
دلــا فرزانگی کردن مهم است *** خــدا را بندگی کردن مهم استچه مدت زندگی کردن مهم نیست *** چگونه زندگی کردن مهم استنثردلا این زندگی جز یک سفر نیست *** گذرگاه است و راهش بی خطر نیستچو خواهی با صفا باشی و صادق *** به جز راه خدا راهی دگر نیستغم بیچارگان خوردن مهم است *** دلی از خود نیازردن مهم استچه مدت زندگی کردن مهم نیست *** چگونه زندگی کردن مهم استدلا با نفس جنگیدن مهم است *** عیوب خویش را دیدن مهم استخطا باشد ز مردم عیب جویی *** خطای خلق بخشیدن مهم استدلــا درد آشنا بودن مهم است *** به مردم عشق ورزیدن مهم است چه مدت زندگی کردن مهم نیست                                    چگونه زندگی کردن مهم است
free Message
۳۰ آبان ۹۳ ، ۰۴:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
قانون خدا : دنیا  را برای امتحان قرار داده ام چه بنده من باشی چه بنده شیطان در زمین مورد امتحان قرار خواهی گرفت وهر کس در نهایت با صبر و بردباری با من بود پاداشش با من است و هر کس با غیر من بود جزایش را او پرداخت خواهد کرد. آدمای بی حجاب (بله درست خوندید حجاب شامل همه افراد جامعه میشود حتی شما دوست عزیز)گوش به فرمان شیطانند ؟!؟! آدمای با حجاب گوش به فرمان خدا ... مطمئن باشید این قضایا برای ما مردان هم اتفاق میفتههمانمطور که در حال حاضر در تمام دنیا این اتفاقات در حال انجام شدن هستشولی باید یادمون باشه اون خدایی که با منطق و استدلال و خیلی آرام بهت میگه بیا به طرفمقضیه تصویر دوم برامون پیش میاد که خود خدا مواظبمون میشه وما رابرای خودش زیـــــبا می خواد و عزتــــمند.
free Message
۲۹ آبان ۹۳ ، ۰۵:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
واقعیت چت کردن در چتروم هایی که شکلک های عاشقانه مانند بوسه در آن رد و بدل میشود ...
free Message
۲۷ آبان ۹۳ ، ۰۶:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خیلی جالبه به گفته رهبر این مملکت چادر نشانه ملی ماست و چه تعداد افراد زیادی که دم از ملیت و ایرانی بودنمیزنند ولی بویی از نشانه ملیشان ندارندپس بیاییم به حرمت رهبران دینی این مملکت که بارها در جریانات مختلفکشور را از بحران های بزرگ نجات دادند و خون شهیدان سرفراز مردم که همان یاران وفادار ایشان بودند را اگر دیننداریم حداقل ازاده باشیم و نشانه ملی مان را حفظ کنیم.یا حق
free Message
۲۵ آبان ۹۳ ، ۰۴:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
شهید آیت الله دستغیب در کتاب "داستان های شگفت" خود این گونه می نویسد :« زن و شوهری برای زیارت امام حسین (علیه السلام) ساکن کربلا می شوند. روزی مرد وارد قصابی می شود و مقداری گوشت می خرد و به حرم امام حسین (علیه السلام) می رود، بعد از زیارت به خانه برگشته و گوشت را به همسرش می دهد و می گوید آبگوشتی درست کن.ظهر که می شود همسرش به مرد می گوید گوشت نپخته است و مرد می گوید اشکالی ندارد صبر کن تا شب بپزد. شب که می روند سراغ گوشت می بینند گوشت اصلا نپخته است و مرد قصاب را سرزنش می کنند که گوشت بی کیفیت به آنها داده است و می گذارند تا صبح بپزد.صبح بیدار شدند دیدند گوشت هنوز نپخته است.مرد ظرف غذا را می برد قصابی و می گذارد روی میز و می گوید مرد حسابی ما زائر امام حسین (علیه السلام) هستیم بی انصافی است به ما گوشت بی کیفیت بدهی، از دیروز صبح که گوشت را خریدم تا امروز صبح گوشت اصلا نپخته است. قصاب لبخندی زد و به او گفت وقتی گوشت را خریدی مستقیم رفتی داخل حرم امام حسین (علیه السلام) ؟ زائر گفت چطور ؟بله رفتم. قصاب گفت مگر نمی دانی گوشتی که وارد حرم امام حسین (علیه السلام) شود آتش به او کارساز نیست، اگر می دانستم قصد زیارت داری به تو می گفتم. »* یادآور می شوم که در روایات آمده است سوزاندن بدن زائر امام حسین (علیه السلام) بر آتش جهنم حرام است *صَلَّیاللهُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِلله ... صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِلله ... صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِللهوَ عَلی جَدِّکَ وَ اَبیکوَ عَلی اُمِّکَ وَ اَخیکوَ عَلی ذُریَّتک وَ بَنیکوَ عَلی المُستَشهَدینَ فیکوَ رَحمَتُ اللهِ وَ بَرَکاتُه
free Message
۲۴ آبان ۹۳ ، ۰۴:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
دوستی می گفت: چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ,,ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و ...بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,,به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,,خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه 4-5 ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه ,,دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از 2-3 هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,,دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,,همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,,من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,,ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم ,, این و گفت و رفت ,,یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم ,,,, واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید.
free Message
۲۳ آبان ۹۳ ، ۰۵:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر